من ..... همین که هستم
دو چشم . دو ابرو . دو نگاه . دو سلام . دو دست . دو رفیق . دو همراه . یک مسجد.
یک لشگر . یک گردان . یک گروهان . یک دسته . دو سنگر . دو رفیق . دو همراه . دو پلاک .
دو روز . سه روز . چهار روز . ... چهل روز . دو رفیق دو همراه .
یک شب .
دودست ، یک پیمان . دو حنجره ، یک فریاد . دو چشم ، یک نگاه . دو قلب ، یک عشق . دو فکر ، یک آرمان . دودست ، دو سلاح . یک شب . طولانی . تاریک اما سیاه نه.
یک سوت . یک صدا . یک نور . یک ا.ن.ف.ج.ا.ر . دو ناله . دو مجروح . دو دو دو دو
.
.
.
یک قطعه . یک ردیف . دو قبر . دونام . یک تاریخ .
(( دوستی را معنی کردند ))
توضیح :
همیشه از سفارشی کار کردن بدم می آمد . سیزده به در بهشت زهرا بودم . رییس بسیج دانشگاهمان را دیدم . گفت برای ما هم بنویس . من هم گفتم چشم . همین .