من ..... همین که هستم
به نام شاه شاهان
این منم
من . فقط خودم . نه کمتر و نه بیشتر .
همینم که هستم : صاف و بی پرده
و کمی مرموز .... مثل همزادانم
همینم که بودم و همین خواهم بود که هستم
اگر دست روزگار بگذارد
امروزم مثل دیروز نیست . فردایم نیز مثل امروز نخواهد بود
اگر فردایی وجود داشته باشد
مهره ای از مهره های کوچک یک بازی .
شاید یک سرباز عادی
شاید هم یک وزیر
در بازی که سال ها پیش شروع شد
از همان روزی که آفریده شدم
یا پدرم آفریده شد .آدم
از روز نافرمانی ابلیس در درگاه ایزد
از روز شروع انسان
با تمام وجود انسانی اش
و اختیار
حال باید اثبات کنم لیاقتم را
برای دوست داشتن
و برای تنفر
به قول عده ای
برای بهشت
و برای جهنم
.
.
.
بازی که سر انجامش معلوم است
برد خدای سفید از ابلیس سیاه
و تنها اتفاق این بازی مرگ سربازان ضعیف است .
سربازانی که نخواستند سفید و با عظمت باشند .
سربازانی که در قبیله 124000 شاه نبودند .
و ما سربازان شاه آخریم
اگر بخواهیم و بتوانیم
اگر سفید بمانیم
اگر سفیدی را بخواهیم
آری سربازان شاه آخر
شاهی که در میان سربازانش نیست
و چه سخت است سرباز بودن
نیمه شب دومین جمعه سال